مادرانه های من و قند عسلم

نوازنده ي خوابالوي كوچولو😴🎹

امروز رفته بوديم خونه بابا سيامك مهموني. بعد از اينكه شما شيرت و خوردي بابا سيامك شمارو برد كه يكم با كيبورد بازي كني و كيف كني...😉 همينطور كه من داشتم نگات ميكردم ديدم خوابت برد پشتش😂 دستت روي كلاويه ها گير كرده بود و از خستگي بيهوش تو بقل بابايي😍 خيلي صحنه ي بانمكي بود ...😁 دقيقا تو اين مساله به خودم رفتي كه هرجا خوابت بياد فرقي نداره و تعطيل مي كني همون لحظه 😆👍🏻 خوابالوي مامان عاااشقتم😘❤️😍 ...
24 خرداد 1398

جوجه در محل كار مامان😉

رايان جانِ مامان، به علت درخواست هاي مكرر براي بردن شما به محل كار از جانب همكاران گرامي امروز شما تشريف آوردين دفتر و ميز بنده رو منور كردين😍🤩 انقدر آروم بودي خداروشكر كه اصلا اذيت نشدم. يكم با همكارا بازي كردي و شير خوردي و خوابت برد 😴 عااااشقتم كه انقدر جوجه ي فهميده اي هستي ماماني😘😘😘😘 خواستم اولين بارش و يادت نره هيچ وقت و اين لحظه رو برات ثبتش كردم😉 ...
22 خرداد 1398
1